کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

دو تا خبر خوب

پسر خوشگل مامان سلام تو این پست اومدم تا دو تا از رویدادهای مهم زندگی شما رو بنویسم خبر اول: اولین مروارید کوچولوت در اومد مبااااارکه پسر خوشگلم فدات شم بالاخره انتظار مامان به سر اومد و دندون خوشگل سفیدت در اومد راستش این آخری ها داشتم نگران میشدم می خواستم ببرمت پیش دندونپزشک ببینم چرا دندون پسرم در نیومد آخه یه ماه دیگه یکسالت میشد و تو بی دندون بودی به ملینا به شوخی می گفتم باید برای تولدش یه دست دندون مصنوعی بخریم و ملی می خندید قربون اون دندون سفیدت برم از دیشب که دندونتو دیدم مرتب برات شعر دندونو می خونم و تو هم خوشت میاد و می خندی: انار دونه دون تو دهن پسرم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل ط...
31 فروردين 1392

کوهنورد کوچک بر فراز کوههای هزار مسجد

  یه سلام مثل کوه محکم و بلند از طرف یه کوهنورد کوچولو روز جمعه 23 فروردین 92 من رسما به باشگاه کوهنوردی چکاد پیوستم و اولین صعود خودم رو انجام دادم حالا من کوچکترین عضو باشگاه هستم و یه عالمه خاطر خواه دارم که عاشق اخلاق خوش و خنده های شیرین من شدن از خدای بزرگ می خوام کمکم کنه تا همیشه خوش اخلاق و خنده رو باشم و تو زندگی مثل کوه سخت و مقاوم باشم و همیشه پویا و ورزشکار باشم. این آرزوی مامان و بابا برای من و خواهر جونیه تا بچه های پرتلاش و شادی باشیم الهی آمین حالا عکسای خوشگل از یه روز قشنگ و البته پر از سختی و تلاش از خانواده ی کوهنورد ما بفرمایید عکس: سر صبح اینجانب رو از خواب بیدارکردن و ...
27 فروردين 1392

تقویم92

        این تقویم 92 من و ملینا جونه که مامانی داده برامون چاپ کردن البته دو مدل طراحی کرده ولی یکیش اصلا ریسایز نشد از این تقویم به فامیل نزدیک و دوستامون دادیم تا ایشالا سال خوب و پربرکتی داشته باشن   مامان جون وبابا جون دست شما درد نکنه بوسسسسسسسسسس ...
24 فروردين 1392

یازده ماهه شدن من در سفر

شروع یازدهمین ماه زندگی من تو جاده های شمال بود.اون روز یعنی 5 فروردین 92 ما تو جاده بودیم و داشتیم به سمت ماسوله می رفتیم این عکس رو هم مامانی وقتی تو جاده توقف کردیم تا ناهار بخوریم از من گرفت. اینجا داشتم از کتاب خوندن ملینا تقلید می کردم و کتاب به دست برای خودم کلماتی رو بیان می کردم مامان باورش نمی شه که من دو ماه دیگه تولدمه آخه زمان خیلی سریع گذشت و مامانی حسرت این زمان رو می خوره چه زود داره دوران شیرخوارگی من سپری می شه کاش می شد یه کمی زمان رو متوقف کرد حیف که نمیشه                      ...
24 فروردين 1392

اولین سفر نوروزی من2

سلام سلام صدتا سلام توی این پست مامانی عکسای هفته ی دوم سفرمون رو برام می زاره  با هم می بینیم: بالاخره رسیدیم خونه ی عزیز خوبم تو اتاق آزی طبق معمول دارم از در و دیوار بالا میرم   بفرمایید ماست   من و خاله ی مهربونم   تیپ زدم بریم عید دیدنی دایی حمید   خونه ی عمو مهدی بازم رفته بودم عید دیدنی   عروسی مهران پسر عمه ی مامانی و پسر خاله ی بابایی   بازم تیپ زدم برم مهمونی چه حالی می کنم همش ددر   اینجا هم رفته بودیم پارک لاله ی تهران بابایی منو برد جای وسیله های بازی و حسابی بازی کردم ول کن نبودم &...
24 فروردين 1392

اولین سفر نوروزی من 1

  سلام بر همه ی عزیزان و دوستان گلم سال نو مبارک من برگشتم با یه عالمه عکس خوشگل و ماجراهای خوب که از اولین سفر نوروزی من به یادگار مونده اول از همه بگم این طولانی ترین ددر زندگی من بود (دو هفته) بعد از برگشتن از این ددر توپ حسابی بی قرارم و اصلا نمی تونم توی خونه بند بشم بیچاره مامانی حالا با من چه کنه؟ جاتون خالی من بهمراه مامان و بابا و ملینا و عزیزجونم و باباجونم و عمو مسعود و زن عمو آ تنا رفتیم بابلسر و دو شب اونجا موندیم من که برای بار اول بود تو عمرم یه عالمه آبه رو تو یه جا میدم عاشق دریا شده بودم فقط حیف که آبش سرد بود و نتونستم آب بازی کنم ایشالا تابستون بازم برم دریا و یه دل سیر آب بازی کنم تا بابای...
21 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد